سلام...
عشق آزاده نبود ، عاشقی ساده نبود
همسفر ، اهل سفر ، راهی جاده نبود
می دونین بعضی وقتا ادم توی زندگیش به یه کسایی اعتماد می کنه ... اما فکر می کنم واسه همتون پیش امده که کسایی از اعتماد شما سواستفاده کنن یا یه دفعه انگار نه انگار که یه روز رفاقتی بوده... اون وقته که حس می کنی از درون شکستی از خودت به خاطر اینکه به کسی اعتماد کردی بدت میاد و به خودت قول می دی که دیگه به کسی اعتماد نکنی ... اما وقتی می بینی که خیلی تنهایی مجبور میشی یا دوباره اعتماد کنی یا تنهایی رو انتخاب کنی و من ... البته به نظر خیلی ها تقصیر خودمه ... اما چند وقتیه یه دوست یا یه رفیق جدید پیدا کردم ... یه کسی که تا حالا ندیدمش ... کسی که بهش می گن : (( ... تنهایی ها )) بهش اعتماد و عادت کردم ... خودش می دونه... خودش خیلی چیزا رو می دونی ... خودش خیلی با صفاست ... خودش ... نمی دونم ...
در ذهن نیافرینـت می میرم
از شاخه اگر نچینـت می میرم
ای عادت چشم های بی حوصله ام
یک روزاگر نبینمت می میرم